کد مطلب:315904 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:226

مولودیه قمر بنی هاشم از آهی
ماه بنی هاشم



امشب به كاخ مرتضی ماهی پدیدار آمده

ماهی كه پیش نور وی، خورشید و مه تار آمده



ماهی كه بر خورشید رخش، صدها خریدار آمده

ای طالب دیدار مه، هنگام دیدار آمده



افلاكیانش سر به سر، حیران رخسار آمده

كو نوربخش عالم و هم نورالانوار آمده



لطف خداوندی به او همواره و دایم بود

خاصه كه روز مولد ماه بنی هاشم بود



[ صفحه 223]



بر یاری دین نبی حق خواست یاور پرورد

و از بهر صفین و جمل فرخنده، افسر پرورد



یا بهر جنگ نهروان یكتا غضنفر پرورد

یا آنكه بهر كربلا سردار لشكر پرورد



بهر حسین ز ام البنین نیكو برادر پرورد

باید چنین فرزند را، اینگونه مادر پرورد



ز این رو فروغ طلعتش تابید بر خلق جهان

از نوگل رخسار وی گشتی جهان رشك جنان



چون آفتاب حیدری، تابید بر ام البنین

آنسان كه از نیسان شدی، اندر صدف در ثمین



ماه بنی هاشم عیان، گردید از آن مه جبین

تا آنكه گردد حامی دین خداوند مبین



بهر حسین بن علی، حق پرورد یار و معین

چونان كه بودی مرتضی، بر مصطفی یار و قرین



برگو به ماه آسمان، بنما رخ خود را نهان

زیرا كه گشته در جهان، ماه بنی هاشم عیان



از دامن ام البنین ماهی سر آورده برون

نی نی كه از خورشید و مه والاتر آورده برون



ایزد ز كان مكرمت، خوش گوهر آورده برون

و از آستین مرتضی، دستی برآورده برون



گویی ز صلب حیدری، حق حیدر آورده برون

بهر صفوف مشركین، او صفدر آورده برون



برگو به بوسفیانیان میر و علمدار آمده

بر یاری دین خدا یكتا مددكار آمده



[ صفحه 224]



نور جبینش طعنه بر خورشید گردون فر زند

خال رخ زیبای وی، بر عالمی آذر زند



هم نرگس شهلای او، آتش به خشك و تر زند

هم بر دل خصمان خود، مژگان وی خنجر زند



قدش چو طوبای جنان، لب خنده بر كوثر زند

باب الحوایج درگهش، خوش آنكه بر آن در زند



دست یداللهی وی، حلال مشكلهاستی

تحت لوای حضرتش دنیا و ما فیهاستی



چون مرتضی قنداقه ی، عباس را در بر گرفت

گفتا فلك بر دست خود، مهری مه انور گرفت



یا از گلستان شرف، وی لاله ی احمر گرفت

چونان كه گویی مصطفی، بر دست خود حیدر گرفت



بوسه به دستانش زد و از دیدگان گوهر گرفت

زان ماجرا غم بر دل و بر جان آن مادر گرفت



گفتا مگر عیبی بود در این دو دست نازنین

شه گفت نی در كربلا گردد جدا از ظلم و كین



آری كه خود این دست ها، باید علمداری كند

در راه سبط مصطفی، از جان وفاداری كند



بهر رواج دین حق، دفع ستمكاری كند

از قتل قوم مشركین، سیلاب خون جاری كند



بر حفظ ناموس خدا، نیكو فداكاری كند

تا از حریم شاه دین، آنسان نگهداری كند



آن دم فداكاری وی، مقبول و مستحسن شود

كو همچو جعفر عم خود دستش جدا از تن شود



[ صفحه 225]



آه از دمی كو شد جدا، دستش كنار علقمه

و اندر میان مشركین، افتاد شور و همهمه



بنهاد بر زانوی خود، رأسش عزیز فاطمه

آن پور زهرا كو بدی، عرش خدا را قائمه



با دیده ی گریان بیان، می كرد شه این زمزمه

كامشب بخوابد دشمنت، بی ترس و بیم و واهمه



لیكن به چشم خواهرت، ره نیست دیگر خواب را

و از ماتم خود سوختی، دل «آهی» بی تاب را [1] .




[1] ستارگان درخشان، ج 15، ص 74 - 76.